پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

برای دوستم ... و برای تو!

   زندگی خوابی ست شاید بس آشفته و حیرت انگیز! هر لحظه اش به قاب پر نشده ای می ماند که تو نقش می زنی، بی آن که بوم و رنگ از تو باشد. گاهی خاکستری و سیاه، گاهی آفتابی و سبز، گاهی رنگین کمانی بی انتها، گاهی پاییزی و بارانی ... و افسوس که هرگز این بوم نقاشی از
پیش سفید نیست! اما می دانی دست به هر نقشی که ببری تا ابد با تو "جاودانه" خواهد شد؛ نه این که اثری از تو باشد، انگار بخشی از "خود" تو می شود.
   هر روز در ذهن طرح های بی شماری را مرور می کنی که خواسته و ناخواسته تمام لحظه هایت را شکل می دهد و احساسات متفاوتی را با خود همراه دارد. گاه بر فراز قله ها و میان ابرها خلسه وار به پرواز در می آیی و گاه در دره های تنگ و تاریک همچون اسیری فراموش شده رها می شوی. زندگی ترکیبی ست از نقش های گوناگون با سلسله ای از خاطره های زنده یا فراموش شده. میان این امواج خروشان و گاه بی رحم تنها فانوس نجات بخش "ایمان" است!
   از "بندگی" سخن نمی گویم ... هرگز! درست عکس آن می خواهم به قلمویی اشاره کنم که هر کدام از ما ناگزیر به دست داریم. چاقویی دولبه ست این، پس "مسئولیت" سنگین خود را بشناس! ما همچون "آزاد" مردان و زنانی هستیم که شاید هزاران بار به حال بندگان و بردگان غبطه خورده باشیم، اما حقیقت را نمی توانیم از خود پنهان کنیم. به حقیقت "ایمان" بیاور ... به قلمی که در دست داری! این دست توست که خلق می کند - نه از هیچ اما برای همه!
   طرح هایت را دوباره نگاه کن! رویاهایت را به یاد آور! می دانم بوم نقاشی ات را غبار آلوده و رنگ های روغنی دلخواه ات را "دست جابری" دزدیده، اما این تابلو برای توست! احتیاط کن که نقش هایت ابدی خواهند شد، اما نترس چون تو تمام تلاش ات را می کنی! اراده ی تو از هر صخره ای سخت ترست، چون در نهایت پیکرتراش تویی! اگر میخ و چکش را در دست دیدی پس درنگ نکن! اجازه نده که سرما یا طوفان دستانت را اسیر رعشه های بی پایان کنند! بکوب و ضربه بزن ... قلمو را سُر بده ... قلم را بر فراز خط بگذار ... و زندگی ات را - با تمام طرح واره های زیبا و دلخواه ات - پس بگیر!
  

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا فتوحی چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ

چه خوب می نویسی!
تنها می توانم تحسین کنم...

منم فقط می تونم تشکر کنم ;)

پریسا چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ http://parisaeftekhar.blogfa.com

همیشه غبطه قلمت رو خوردم و توانایی زیادت در بیان احساسات و تفکراتت ، امیدوارم هیچگاه سرما یا طوفان زندگی دستانت رو اسیر نکنه و با قلموی نقش زنی زندگیت هم مثل قلم نگارشت بهترین ها رو برای خودت و دیگران به تصویر بکشی

منم غبطه ی مهربونی و سادگی کلام تو رو می خورم که گرماش می تونه اعتماد هر کسی رو به خودش جلب کنه

مهدی پژوم چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام دوست ترین...
بارها خواندم ات. بارها و بارها...
این که این گونه عریان زبان به اعترافی سخت می توان گشود درّ یتیم دوستی ست و یگانه گی و این که این سطرها سیاه می شوند مرهمی پر افاقه.
هنوز روز روز عزاست. سیاه جامه به تن است و انتظاری از سوگوار بد آیین نیست شاید. نقش و نقاشی را واگذار به روزی دیگر که هیچ ام نمی نماید که بیاید یا نیاید.
سال گشته گی ست این... نیست؟

پیشی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://pishinebesht.blogsky.com

قلم پر نقش و نگار را چه سود وقتی خطی بر تردیدها و فسردگی هایت نمی کشد؟ چاقوی کُند که دل غم ها را شکاف نمی دهد دیگر چاقو نیست!

احسان جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://ashub.blogfa.com/

متنهات رو با اینکه متضاد با متنهای ساده ای که دوسشون دارم و بعضی وقتها مرتکب میشم اما دوستشون داشتم. از اینکه بر حسب تصادف به تو برخوردمخوشحالم.راستی اینروزها بیشتر به ماندنم خرسندم.پیشی متفکری هستی

منظورت رو از ماندن نفهمیدم ... و از خرسندی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد