کاش رویای شب ام از نگاه ات پر می شد؛ اما افسوس که تصویر تو فرای خیالم، در مرز میان زندگی و مرگ ... و در آستانه ی جاودانگی پرواز می کند!
من به امید خاطره ای شیرین قدم به دنیای خیال می گذارم، بی آن که بدانم تماشای جلوه ی خدا چگونه خواب موسی را آشفته می سازد!
خورشید بی رحمانه بر ناکامی خواسته ام تازیانه می زند که برخیز، اما من چشم در تمنای تو ریاضت این لحظه ها را به تن می خرم!
سلام پیشی خان...
زهر خند خواب زدگی را من پیش از تو چشیده ام و از هوش رفته ام...
این شعر را...
http://mahdipejom.blogfa.com/post-38.aspx
قشنگ بود....
خوش بگذره دنیای خیالت
عنوان خواب و بیدارت منو یاد جملاتی از چوانگ تزو انداخت
شبی خواب دیدم که پروانه ام و از گلی به گلی دیگر می پرم.
بی خبر بودم از اینکه جوانگ زه ام.
ناگه برخاستم و باز جوانگ زه شدم.
ولی نمی دانستم که آیا من جوانگ زه ام
که خواب دیدم پروانه شده بودم
یا پروانه ام و خواب می بینم که جوانگ زه شده ام؟
رویاى وهم آلود را به خواب زدگان واگذار خواب کامروایى، خیال است
بیداران را دریاب
مشق عشق می کنم در خواب شاید تا به بیداری عاشقی کارآزموده باشم!
افسوس که خیال چنان بلندپریده که عنقا نیز بداننمی رسد..چه رسد به من بی بال و پر...افسوس
به سر خیال پریدن نه نیاز به بال دارد ...