-
داستان بی پایان
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 14:59
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بند پایانی دوست داشتم از سایهها بنویسم. اما اجازه ندارم. هرگز به من چنین اجازهای نمیدهند. باید بیایی در میان خیابانها ... گشت بزنی و خودت از نزدیک حسشان کنی. وقتی از تو میخواهند همراهشان باشی، باید قبول کنی که دیگر یکی از آنها شدهای. دستهایت را میان دستهایشان میفشارند. در...
-
فال قهوه
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 06:28
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بند هشتم تا حالا هیچ وقت فال نگرفتم. همان یک دفعه هم با چند نفر از دوستانم به آن دخمه پا گذاشتیم برایم بس بود. چند نفر دور هم نشسته یک دختر فالگیر هم میانمان. قهوهها را میدهد دستمان. هنوز هم طعم تلخ آن قهوهی غلیظ که به یادم میآید از همهی نوشیدنیهای عالم(به جز آب) متنفر...
-
تائو
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 07:17
بند هفتم چه گرفتهام... و این درد، این زخم، نرمنرم از پا درم میآورد. بر جایجای تنم نشسته است. غبار هم مینشیند. کوهی از ملامت و سست کاری. هزار بهانه برای بودن دارم؛ هنوز اما گرفتار هستیم هستم. کاش بود کسی و بودنم را به رخ میکشید و سیلیای جانانهام میزد... در این سرما شاید کسی دستش را از در نمیآورد ... برای پاسخ...
-
نگاه نافذ
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 08:34
بند ششم Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 هنوز هم با چشمانش نگاهم میکرد. انگار تنها من در آن اتاق بودم و نه هیچ کس دیگر. آخرین کسی بودم که خبردار شد. میدانستم یک روز این اتفاق میافتد؛ اما باور کردنش مشکل بود. این که میدانستم یک حس خاص بود، ولی عقلم میگفت محال است. هر چند آن روزی هم که تنهایش گذاشتیم عقلم میگفت...
-
مسیری که بایست رفت
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 09:06
بند پنجم نفس زنان در گریز از وحشت، با پیشانی عرق کرده در کوچهای تاریک میپیچم. از کنارم میگذرند و مرا نمیبینند. کمی خیالم راحت میشود، اما خود را میان وهم گم میکنم. همه جا را دود گرفته. به سختی میشود نفس کشید و مسخ نشد. کمی دورتر میان سیاهیهای خاکستری نوری میبینم. آتشیست که عجیب میان این سرما دوام آورده. به...
-
تا کی عزم سفر کنی ...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 07:12
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بند چهارم سفر را که آغاز میکنی هنوز هم افسانههای سرزمینهای دور با تو همراه است. اسطورههایش تو را به مبارزه میطلبد. و تاریخ ... تاریخ در میان خاطرهی ملتها جایی ندارد. من نمیدانم معنی عشق چیست، اما عاشق تو هستم. در تمام کوچههای تنگ شهر از پی تو خواهم آمد، ای همسفر من....
-
سایه ها
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 07:42
بند سوم Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 (اینها همان پاسبانهای مهربان نبودند با آن لبخندهای خشک همیشگی که حالا دشمن آشکار شدهاند؟ مگر چه کسی شما را میخواند که اجابت میکنید؟ مردم ... این همان مردم هستند که خشکی سایههاشان روی دیوار نم زده مانده است. چه کسی ... چه کسی به شما اجازه داده شب را با روز عوض کنید و بر...
-
سرزمین آفتاب
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 17:51
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بند دوم - هنوز هم نفس میکشد؟ - نمیدانم ... بگذار ببینم ... شاید، هنوز تنش از عشق گرم است ... اما این که نفس میکشد ... باید ببینم. [اما] شاید اگر میمرد ... - نه تا وقتی نفس میکشد. بازدم وجودش را حس میکنی.[؟] روی دستان سردت آن بخار ایمان نیست که نشسته[؟] ... خدا سالهاست که...
-
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم ...
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 17:22
I به این خیال نیستم که درباره ی این غیبت چند ماهه حرفی بزنم ... II می خواهم در چند یادداشت متوالی قسمت هایی از یک نوشته ی مربوط به 6 یا 7 سال پیش را به ترتیب و بدون هیچ توضیحی در این جا بیاورم. صرف نظر از لحن شعاری، پراکندگی موضوعی و ناپختگی برخی عبارات - که بی هیچ تغییری انعکاس می یابد - چیزی که در این کوتاه نوشته...
-
مدتی در کار ما تاخیر شد ... و همچنان نیز می شود!
شنبه 17 دیماه سال 1390 09:50
متاسفانه به علت عدم دسترسی خانگی به تارنمای جهانی (اینترنت) تا اطلاع ثانوی قادر به ارائه ی خدمات نوشتاری در این تارنوشت (وبلاگ) نمی باشم. بدین وسیله از تمامی خوانندگان مشتاق و پیگیری که همواره مرا با پیام ها و نظرات مفید و دل گرم کننده ی خویش مورد لطف قرار می دهند(!) پوزش می طلبم.
-
سفر
شنبه 3 دیماه سال 1390 11:10
همچنان در سفرم بدون آن که از مقصد و مقصود سهمی از یقین ام باشد ... و مگر زندگی خود جز این است؟
-
معما ...
شنبه 19 آذرماه سال 1390 18:05
- دلهره دارم و دلهره ام این است که چرا دلهره دارم ... می ترسم از این ترسیدن ... می خندم به غمی که در چشمانم جا خوش کرده ... حالم از آینده ای که حالم را خراب می کند به هم می خورد ... و نمی دانم که این چیزها را می دانم یا وانمود به دانستن حقیقتی ناراست می کنم. - جواب این معما را تنها تو می دانی، چون اگر ندانی این معما...
-
خواب و بیدار
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 09:20
کاش رویای شب ام از نگاه ات پر می شد؛ اما افسوس که تصویر تو فرای خیالم، در مرز میان زندگی و مرگ ... و در آستانه ی جاودانگی پرواز می کند! من به امید خاطره ای شیرین قدم به دنیای خیال می گذارم، بی آن که بدانم تماشای جلوه ی خدا چگونه خواب موسی را آشفته می سازد! خورشید بی رحمانه بر ناکامی خواسته ام تازیانه می زند که برخیز،...
-
دلتنگی
شنبه 28 آبانماه سال 1390 07:51
هوس دیدن ندارم ... حواسم پی ات می گردد!
-
برای دوستم ... و برای تو!
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 17:14
زندگی خوابی ست شاید بس آشفته و حیرت انگیز! هر لحظه اش به قاب پر نشده ای می ماند که تو نقش می زنی، بی آن که بوم و رنگ از تو باشد. گاهی خاکستری و سیاه، گاهی آفتابی و سبز، گاهی رنگین کمانی بی انتها، گاهی پاییزی و بارانی ... و افسوس که هرگز این بوم نقاشی از پیش سفید نیست! اما می دانی دست به هر نقشی که ببری تا ابد با تو...
-
تردید ...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 14:47
تردید می کُشد - در فاصله ی بی انتهای این چند نقطه ... تردید را بکُش!
-
چشم انتظار
جمعه 6 آبانماه سال 1390 11:22
از هر دری که بیرون می آیم و به هر راهی که قدم می گذارم چشمانت مرا می خواند و دستانت، گره کرده بی هیچ نیازی طلبم می کند. چه شیرین طعم این انتظار در تنم جریان می یابد و از وجود سیرابم می کند. هر چند خورشید دریای سرخ افق را در آغوش گیرد و جهان در رستاخیز وهم پایان پذیرد هشیاری پنهان این خلسه در طلوع نگاه تو رهایم می کند....
-
خواسته
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 08:51
این که "خواستن توانستن است" هزار اما و اگر دارد، ولی دست آخر "حقیقتی" نهفته در آن ست. به دست خود فال گرفت و عجیب آمد که دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید پس این "خواسته" خود ندای قلبی دیگرست - که تا ناز نباشد، نیاز نیست! بخت خوش و فال نیکو چنان مسرورم...
-
شماره
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 10:54
سرم به دور و نفس شماره افتاده ست / کجاست آن که در طلبش حدیثْ بی شمار کنم
-
خبر خوب / خبر بد
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 09:53
نمی خواهم با لحنی ساده انگارانه بگویم "خوب و بد نسبی ست" یا "این ما هستیم که خوب و بد را معنا می کنیم"؛ اما در این دو هفته چند اتفاق مهم برای من افتاد که در سرنوشت تک خطی یا در روایت های چندپاره ی زندگی من می تواند "نقطه ی عطفی" محسوب شود. از یک طرف با وجود این که بالاترین نمره را هم در...
-
الخلاص!
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 08:50
پاسخ خیلی واضح، قاطع و مختصر بود: عنوان رشته و دانشگاه قبولی رشته کد قبولی سال تولد شماره شناسنامه جنس نام خانوادگی و نام شماره پرونده مردود 0 67 56493 مرد مقدم شاد محمودرضا خوشحال یا غمگین؟ شاید هیچ کدام ... شاید هر دو؛ اما در این مواقع خوره ای به جان می افتد که "این حق من بود"! مسئله این ست: دنبال اش برم...
-
رویاها و بخشایش
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 09:35
می دانم که هیچ کدام از ما به رویاهای کودکیمان وفادار نماندیم. می دانم که علی رغم خواستم "بزرگ شدم" و تغییر کردم. اما بعضی چیزها هستند که مثل ردی از گذشته بر چهره ات می ماند ... تصویر محوی از سرزمین های دور، طعم نوستالژیک یک آب نبات قیچی، عطر اُدکلنی که زمانی تنها می خواستی کنارش باشی و ملودی فراموش شده ای که...
-
وبلاگ یا غر دونی!
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 01:17
اول از همه خبر خوش هس-ته ای اینه که بالاخره بعد از یکی دو هفته تاخیر کار نوشتن پایان نامه این جانب پیشی به پایان رسید - البته اگه جمع بندی و پیشگفتار و این مخلفات رو در نظر نگیریم! به هر حال دیگه از خبر خوش هس-ته ای دیروز - پریروز- که ضایع تر نیست که بعد از این همه بالا و پایین کردن ملت در اومدن می گن "ملت چه...
-
پیشی دیپلمات(از فتح باب حمایت می شود)!
شنبه 22 مردادماه سال 1390 11:51
همین الآن این گزارش خبری رو توی سایت رادیو فردا دیدم، حیفم اومد که واسه باقی دوستان که نگذارمش چون نکات بسیار آموزنده ای از چگونگی استفاده از ادبیات دیپلماتیک برای قهوه ای کردن "همتایان" بی چشم و روی عزیز در کشورهای دوست و همسایه ی(!) شبه دموکراتیک داره - به بیانیه ی سفارت بریتانیا در تهران دقت کنید. من نمی...
-
پیشی متولد می شود!
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 18:59
شاید این آخرین زادروز در ایران ...
-
روز سرنوشت!
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 11:17
اول از همه باید بابت این چند وقت که هیچ پستی نفرستادم عذرخواهی کنم؛ می دونم که هیچ حقی نداشتم که شما رو از لذت خوندن مطالب شیرین و دیدن تراوشات قلم زرین خودم محروم کنم! چند روز اول اینترنتم قطع بود - پیشی شکر خورد گفت ایرانسل خوبه - ولی بعد درگیر خوندن آخرین منابع پایان نامه ام بودم که با یه سری کار دیگه(از جمله سه...
-
تنهایی دم مرگ(پیشی متفکر)
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 08:28
ظاهر امر شاید این باشه که ما قبل از تولد و بعد از مرگ تنهایی مطلق رو تجربه می کنیم و در زندگی این ترس از سرنوشت محتوم همیشه با ماست -مایی که تجربه ی قبلی رو هنوز تو ناخودآگاه حفظ کردیم. اما از یه زاویه ی دیگه که نگاه کنیم تنهایی "واقعی" فقط در طول زندگی حادث میشه. پیش از تولد، یعنی زمانی که جنین در حال رشد...
-
خبر دروغ
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:22
آخه عزیز دل من، وبلاگ نویش طناز محترم، مجاهد جنبش سبز در جبهه ی جنگ نرم! می دونم این فالس نیوز خبر کذت و چرت کم نمی زنه ... ما همه در جریان هستیم. اصلا خبر می ده بیرون که خروس با این همه دبدبه و کبکبه ببینه تخم می کنه! ای بابا ولی نشد دیگه یه خبر به این مادر مرده ها نسبت بدین که پیشی برگرده بگه صد رحمت به رایش سوم!...
-
سندروم خستگی(پیشی خوابالو)
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 21:52
جمعه شب وقتی ساعت 11:30 شب رسیدم خونه با خودم گفتم دیگه شب نشینی تموم شد با خیال راحت از تاریکی و سکوت دل انگیز شبانه استفاده ی وافر ببرم، سر مبارک رو بذارم رو بالشت، مثل جنازه تا صبح برم و برگردم - یا برنگردم! جای شما خالی - "شما"ی نوعی رو عرض می کنم - چشم باز کردم دیدم ساعت 9:30 صبحه و من که 8، 9 ساعتی...
-
دکتر پیشی
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 10:09
روز پیش که به سنت این چند ماهه بازدید هفتگی(!) داشتم از دانشکده، یکی از دوستانی که به خبرگیری و گه گاه خبررسانی شهره است، به ضرس قاطع گفت که از یک منبع موثق به گوش خود شنیده که جنابمان(پیشی) را در مصاحبه ی دکترا پذیرفته اند. البته از آن جایی که پیشی هنوز بین زمین و آسمان معلق مانده نمی داند چارچنگولی پایین می آید یا...