پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

خواسته

   این که "خواستن توانستن است"  هزار اما و اگر دارد، ولی دست آخر "حقیقتی" نهفته در آن ست. به دست خود فال گرفت و عجیب آمد که
   دست از طلب ندارم تا کام من برآید   /   یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
   پس این "خواسته" خود ندای قلبی دیگرست - که تا ناز نباشد، نیاز نیست! بخت خوش و فال نیکو چنان مسرورم کرده که رعشه به دست افتاده ست از شوق؛ حرف های نقش بسته بر این "کلیدها" از زیر انگشتانم به بازیگوشی می گریزند!
   نه "ایران" جای زندگی کردن است و نه هیچ کجا، اگر این بخت از پس تاریکی شب طلوع نمی کرد.
   ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی   /   عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
   هر لحظه ی این زندگی جاودانه می شود، بی هیچ منتی و همچون رویای جهانی بی انتها؛ اما جاودانگی در آغوش خیال توام "خواستنی" ترین پایان است.


پی نوشت: تقدیم به آن لحظه ای که تو "ناگاه" از سایه های یکنواختی اش همچون معجزه ای برآمدی!

شماره

   سرم به دور و نفس شماره افتاده ست / کجاست آن که در طلبش حدیثْ بی شمار کنم