پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

سرزمین آفتاب

بند دوم

-       هنوز هم نفس می‌کشد؟‌

-       نمی‌دانم ... بگذار ببینم ... شاید، هنوز تنش از عشق گرم است ... اما این که نفس می‌کشد ... باید ببینم. [اما] شاید اگر می‌مرد ...

-       نه تا وقتی نفس می‌کشد. بازدم وجودش را حس می‌کنی.[؟] روی دستان سردت آن بخار ایمان نیست که نشسته[؟] ... خدا سال‌هاست که مرده ‌است[-] ... اما مردم ایمانشان را حفظ می‌کنند.

-       [...] می‌کردند. این شهر میان دستان کفر جان‌ می‌دهد.

-       کفر نه ... ظلم(و پایدار تخواهد بود) ...

-       من از این حرف‌ها بیزارم. می‌خواهم از این سرا کوچ کنم به سرزمین آفتاب ... آفتاب ... آفتاب!

-       نه تا وقتی همسفرت را پیدا نکردی ...


پایان بند دوم


نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی پژوم جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:01 ق.ظ

سلام پیشی خان...
تو را به خدا نه... تا وقتی هم سفرت را پیدا نکرده ای...

شاید هم سفر را باید در ضربان سفر جست نه در سکون مرگ بار منزل ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد