پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

تا کی عزم سفر کنی ...

بند چهارم

سفر را که آغاز می‌کنی هنوز هم افسانه‌های سرزمین‌های دور با تو همراه است. اسطوره‌هایش تو را به مبارزه می‌طلبد. و تاریخ ... تاریخ در میان خاطره‌ی ملت‌ها جایی ندارد.

من نمی‌دانم معنی عشق چیست، اما عاشق تو هستم. در تمام کوچه‌های تنگ شهر از پی‌ تو خواهم آمد، ای همسفر من. کولبارم را مدت‌هاست بسته‌ام تا کی عزم سفر کنی ... سرزمین خورشید همین جاست. نبین که در میان ابرهای سیاه و بارانی گرفتار شده. من با تمام وجودم آرزوی بهار می‌کنم و اولین گل بهاری را برای تو خواهم چید.

پایان بند چهارم

نظرات 1 + ارسال نظر
پریسا یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ http://parisaeftekhar.blogfa.com

نه مثل اینکه همسفرش رو پیدا کرده ............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد