پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

پیشیانه

تو چه می دانی پیشی کیست...!

روز سرنوشت!

   اول از همه باید بابت این چند وقت که هیچ پستی نفرستادم عذرخواهی کنم؛ می دونم که هیچ حقی نداشتم که شما رو از لذت خوندن مطالب شیرین و دیدن تراوشات قلم زرین خودم محروم کنم! چند روز اول اینترنتم قطع بود - پیشی شکر خورد گفت ایرانسل خوبه - ولی بعد درگیر خوندن آخرین منابع پایان نامه ام بودم که با یه سری کار دیگه(از جمله سه بار اصلاح فرم درخواست و مدارک مربوط به بورسیه) همزمان رو سرم "پیشی وار"* شده بود. البته این وسط نباید "اصل تنبلی" که جزئی از وجود آدمیزاده رو به عنوان عامل تعیین کننده نهایی - مثل روابط تولید در مدل تحلیل مارکس- از یاد برد!

   "خبر خوش" این هفته این که دیروز بالاخره بعد از کلی جهد و کوشش و بالا پایین رفتن از خیابان قائم مقام فراهانی یه برگه با امضای کاردار فرهنگی سفارت دادن دستم که گواهی می شود - البته به زبان فرنگی- این آقا در مرحله ی "اولیه" ی بورس دولتی ژاپن پذیرفته شده ... حالا باید تازه بدوم دنبال استادای گرامی توی نت که حضرات بفرمایید این مدارک ما و اینم تاییده ی سفارت عالیه تو رو جون هر کی دوست داری دست کم جواب ایمیل ما رو بده! زندگی همینه دیگه ... تا میاد "بعد عسر یسرا" بشه باز به جای تحقق وعده ی الهی "عسر عسرا" می شه!

   اما صدر** اخبار امروز که منو واداشت - و می داره-  بالاخره طلسم دو هفته ای رو بشکنم و این یادداشت رو بنویسم، آغاز میمون کار نبشتن پایان نامه کارشناسی ارشده. نکته ی مهیج این که باید تا پایان شهریور - یعنی بیست روز دیگه - از خجالت هشت فصل و عنوان اصلی در کنار مقدمه و موخره دربیایم که عملا غیر ممکنه ولی "پیشی می تونه"! عنوان پایان نامه "اقلیت و دموکراسی: سوژه و هویت در فرهنگ سیاسی دموکراتیک" خودش شامل سه چهار تا کلید واژه تخصصی می شه که توضیح دادنش برای کسی که آشنایی قبلی با معنای گسترده شون نداره در نود درصد موارد با بی خیال شدن و حتی در مواردی "غلط کردم پرسیدم" مخاطب همراه می شه!

   در آخر اگه می خواهید حس منو در این لحظه درک کنین، می تونید حس بازیکن فوتبال رو در آستانه ی فینال جام قهرمانان تصور کنین که ترکیبی از شور و هیجان شدید و استرس تا حد مرگه که اگه تشویق هوادارا نباشه معلوم نیست چه بر سرش میاد!


----------------------------

توضیحات:

* معادل پیشیانه برای "خروار"

** نمی دونم چرا به این واژه حساسیت دارم!

تنهایی دم مرگ(پیشی متفکر)

   ظاهر امر شاید این باشه که ما قبل از تولد و بعد از مرگ تنهایی مطلق رو تجربه می کنیم و در زندگی این ترس از سرنوشت محتوم همیشه با ماست -مایی که تجربه ی قبلی  رو هنوز تو ناخودآگاه حفظ کردیم. اما از یه زاویه ی دیگه که نگاه کنیم تنهایی "واقعی" فقط در طول زندگی حادث میشه. پیش از تولد، یعنی زمانی که جنین در حال رشد یافتن در رحمه، نه تنها در واقع تنها نیست، بلکه حتی قبل از این که توانایی شنیدن اصوات رو داشته باشه با "زبان" مخصوص خودش با "صاحب" بدن ارتباط برقرار می کنه - منظورم ضربان قلبه و سایر همبستگی های ارگانیکه. ضمن این که واقعیت مهم تر در مورد جنین اینه که نسبت به وضعیت خودش آگاهی نداره ... در حالی که این "احساس" ژرف، تنها در بازتاب آگاهی فرد نسبت به این وضعیت معنی پیدا می کنه.
   در مورد واقعیت پس از مرگ، تفاوت های اعتقادی زیادی وجود داره ... اما اگه به "زندگی" پس از مرگ اعتقاد نداشته باشیم، تنهایی پس از مرگ هم خود به خود بی معنا میشه. مثل تنهایی یه سنگ قبر که تنها از "دید ما" تنها به نظر می رسه.
   پس تنهایی "واقعی" - جدا از ترس های ما در مورد آینده ی مبهم - در طول زندگی ما معنا پیدا می کنه. در هر دوره ای از زندگی هم ممکنه صورت های مختلفی به خودش بگیره. مثلا نوجوان ها به ظاهر تمایل دارند از خانوده و به خصوص والدین فاصله بگیرند، اما در عین حال این به معنی خواست تنهایی نیست، چون هم زمان به دنبال دوستان نزدیک و "محرم اسرار" هستند.
   با این که میشه بر سر موردهای "متفاوت" به صورت خاص بحث کرد، اما این تنهایی نه خود خواسته ست و نه هیچ وقت مورد پذیرش قرار می گیره. اوج بروز احساس تنهایی رو اما میشه در لحظه ی مرگ یا در "بستر احتضار" دید، چرا که فرد بیشترین آگاهی رو نسبت به خود، با مرور خاطرات گذشته و نگاه به وضعیت فعلی کسب می کنه. نوربرت الیاس به بهترین وجه ابعاد این نوع تنهایی رو توی کتاب خودش، تنهایی دم مرگ، تشریح کرده. اما مرگی که الیاس به اون نمی پردازه، مرگ خود خواسته ست.
    چرا وقتی انسان به استقبال مرگ می ره - در جبهه ی جنگ مقدس، برفراز یک ساختمان بلند، در کوچه پس کوچه های "مبارزات رهایی بخش"، روبه روی موج های خشمگین ساحل سنگی یا حتی و مهم تر از همه در تردید یه وان خالی - باز هم از تنهایی وحشت داره و سعی می کنه دست کم "روایتی" از خودش باقی بگذاره؛ در حالی که می دونه - یا احتمال می ده-  این روایت تا زمانی که زنده ست گفته نشه. به نظر من شرط انصاف نیست که همه ی تماس های تلفنی یا پیام های دیگه ی شخص رو به حساب ترس از خودکشی یا بی اعتباری "ادعا" و تردید در قصد اون بگذاریم. در ضمن این تنهایی خود خواسته نیست بلکه مرگ خود خواسته است که با تنهایی فرد عجین شده. اگه هدف "زنده نگه داشتن" فرد نباشه، کسی که قصد خودکشی داره همون قدر به "حمایت" و هم صحبتی دیگران نیاز داره که یه بیمار روی تحت بیمارستان یا یه سرباز زیر آتش توپخانه ... کی می دونه گلوله ی بعدی کجا فرود میاد؟

   پ. ن : با دیدن فیلم "دریای درون" The Sea inside یکی از هزار سوالی که به مغزم هجوم میاره اینه: چه موقعی دیگران به کسی "حق" خودکشی میدن؟

خبر دروغ

آخه عزیز دل من، وبلاگ نویش طناز محترم، مجاهد جنبش سبز در جبهه ی جنگ نرم! می دونم این فالس نیوز خبر کذت و چرت کم نمی زنه ... ما همه در جریان هستیم. اصلا خبر می ده بیرون که خروس با این همه دبدبه و کبکبه ببینه تخم می کنه! ای بابا ولی نشد دیگه یه خبر به این مادر مرده ها نسبت بدین که پیشی برگرده بگه صد رحمت به رایش سوم! حالا خودتون این خبرو بخونید که خوشبختانه "واقعیت" نداره:

   خبرگزاری فارس

 

   یک زوج دانشجوی ایرانی موفق شدند برای نخستین بار در تاریخ بشریت، ژن عامل بی‏ حجابی را کشف کنند. خانم الهام غلامحسینی دانشجوی دانشگاه جامعة الزهرا با کمک همسرش، آقای رجب فاطم زاده که او نیز دانشجوست و در دانشگاه امام صادق تحصیل میکند، موفق به این کشف بزرگ شده‏ اند.

 

   خانم غلامحسینی در ارتباط با این کشف بزرگ به خبرگزاری فارس گفت: «یکی از دغدغه‏ های همیشگی مقام معظم رهبری، حفظ و رعایت ارزش‏های اسلامی در کشور است. روی همین اصل، من و همسرم از سال‏ها قبل به صورت مستمر اقدام به تحقیقات گسترده‏ ای در این زمینه کردیم. اواخر سال هشتاده و سه بود که ما به نتایج بسیار مهمی رسیدیم و تقریبا مطمئن شده بودیم که به زودی ژن عامل بی‏ حجابی را کشف خواهیم کرد اما متاسفانه دیگر پولی برایمان باقی نمانده بود. لازم است این نکته را بگویم که ما این تحقیقات را با هزینه شخصی خودمان شروع کرده بودیم

پس از این که سرمایه‏ شخصی ما تمام شد به نهاد ریاست جمهوری که آن زمان در دست اصلاح طلبان بود مراجعه کردیم و گفتیم که ما چنین تحقیقاتی را دنبال کرده‏ ایم و چیزی تا نتیجه دادن آن هم باقی نمانده و تنها چیزی که از شما میخواهیم این است که اندکی بودجه در اختیار ما قرار بدهید اما با کمال تاسف بایستی بگویم که شخص رئیس جمهور وقت، وقتی متوجه منظور ما از انجام تحقیقات شد نه تنها کمکی به ما نکرد بلکه دستور به تعطیلی آزمایشگاه و روند تحقیقات داد این در حالی بود که ما در آستانه‏ کشف ژن عامل بی‏ حجابی بودیم. من و همسرم پس از دیدن این برخوردها به کلی روحیه‏ خودمان را از دست دادیم و تصمیم گرفتیم که این موضوع را تمام شده تلقی کنیم.

 

   تقریبا یک سالی از این قضیه گذشته بود که یک روز چند نفری از نهاد ریاست جمهوری به خانه‏ ما آمدند. شخصی که بعدا فهمیدم برادر دکتر احمدی نژاد هستند به من گفتند که ما کاملا در جریان تحقیقات گذشته‏ شما هستیم و میدانیم که اصلاح طلبان چه خیانتی در حق شما و کشور کرده‏ اند. برادر رئیس جمهور به من گفتند که شخص دکتر احمدی نژاد خواستار این هستند که ما مجددا تحقیقات خودمان را ادامه بدهیم. به دستور دکتر احمدی نژاد بلافاصله آزمایشگاهی مدرن با تمامی امکانات در اختیار ما قرار داده شد. ما بلافاصله دست به کار شدیم و در کمتر از یک سال توانستیم ژن عامل بی‏ حجابی را کشف کنیم.

 

   شاید با خود بگوئید پس چرا این قدر دیر این کشف بزرگ اعلام شد؟ در حقیقت کشف ژن عامل بی‏ حجابی دستاورد بزرگی بود اما به تنهایی کافی نبود. ما میخواستیم با کشف این ژن راهی برای خنثی سازی آن پیدا کنیم و همین موضوع هم سبب شد که خبر کشف آن تا به امروز به تاخیر بیفتد و البته امروز با افتخار میگوییم که علاوه بر کشف ژن عامل بی‏ حجابی موفق به ساخت دارویی جهت خنثی سازی آن نیز شده‏ ایم. این دارو فعلا بر روی رده‏ سنی زیر هفت سال آزمایش میشود و چنانچه انتظارات ما را برآورده کرد برای سنین بالاتر نیز ساخته میشود.

 

   قابل ذکر است که این دارو به زودی همراه با قطره فلج اطفال در طرحی ملی و به صورت گسترده در سراسر کشور توزیع خواهد شد.

   پی نوشت: دیروز به سلامتی رفتم سفارت برای مصاحبه ... کلی رسمی و کروات و ... دیدم ای دل غافل دیپلمات های ژاپنی هم این قدر قضیه رو جدی نگرفتن! دست کم با نگهبانای سفارت که نمی تونند "راحت" لباس بپوشند سر کار - اونم تو ساختمونی که چیلرهاش خراب بود - ابراز هم دردی کردم، نه؟!

سندروم خستگی(پیشی خوابالو)

   جمعه شب وقتی ساعت 11:30 شب رسیدم خونه با خودم گفتم دیگه شب نشینی تموم شد با خیال راحت از تاریکی و سکوت دل انگیز شبانه استفاده ی وافر ببرم، سر مبارک رو بذارم رو بالشت، مثل جنازه تا صبح برم و برگردم - یا برنگردم! جای شما خالی - "شما"ی نوعی رو عرض می کنم - چشم باز کردم دیدم ساعت 9:30 صبحه و من که 8، 9 ساعتی کمبود خواب داشتم از شب قبل با خودم گفتم جبران مافات شد! رفتم صبحونه واسه خودم "املت شلاقی" درست کردم - علاقه مندان می توانند جهت اطلاع از نحوه ی پخت این فقره به حاج آقا مهدی مراجعه کنند - چون چایی نداشتیم دیگه با سرکه شیره خوردم خیلی چسبید!
   تا ساعت 12:30 به صورت خلسه وار توی نت وب- سرفینگ کردم اما چشمتوت روز بعد نبینه دیدم دارم از حال می رم! گفتم ای بابا تو که 10 ساعت کپه ی مرگتو گذاشتی دیگه دردت چیه! دیدم چاره ای نیست یه قیلوله رفتم تا ساعت 2 - یعنی ساعت 7 صبح به وقت حاج آقا پژوم!
   خلاصه چشمتون روز بد زیاد دیده می دونم ولی با این حال امیدوارم بعد از این کم تر ببینه ... این خستگی و کوفتگی و خواب آلودگی تا همین الآن ادامه پیدا کرده ... انگار بدنم داره منو به خاطر ظلمی که تو مسافرت در حقش کردم تنبیه می کنه! این شد که تصمیم گرفتم حاج آقا رو به کیش سحرخیزان برگردونم که از این به بعد هر دفعه می ریم مهمونی خونشون یا تنهایی راه میافتم بدون دعوت شب سرش خراب می شم، فرداش یه جوری نشه انگار از نیویورک یه سره با هواپیما اومدم تهران ... بدنم تعجب کنه، مغزم بگه الآن صبحه یا عصره، من خوابم یا بیدار؟!

   پی نوشت: پیشی بی چشم و رو نیست ... دلش به طرز "صادقانه ای" واسه حاج آقا می سوزه که نکنه دستم بشکنه - که اینو مینویسم- مریض بشه! اصلا مردم چی می گن ... این همه شب زنده داری و روز خوابی ... نمی گن Vampire - خون آشامه؟!

دکتر پیشی

   روز پیش که به سنت این چند ماهه بازدید هفتگی(!) داشتم از دانشکده، یکی از دوستانی که به خبرگیری و گه گاه خبررسانی شهره است، به ضرس قاطع گفت که از یک منبع موثق به گوش خود شنیده که جنابمان(پیشی) را در مصاحبه ی دکترا پذیرفته اند. البته از آن جایی که پیشی هنوز بین زمین و آسمان معلق مانده نمی داند چارچنگولی پایین می آید یا باید بپرد روی لبه ی دیوار و جان به در برد، مسرت این خبر به کامش ملس شد!
   روز پیشیش - ببخشید روز پیشش! - بالآخره سازمان سنجش منت گذاشت کارنامه ی تفصیلی را روی سایت قرار داد، اما دریغ از آن چه پیشی برای خود می خواست! نه رتبه ی کلی نه سند افتخاری ... شاهکار سازمان سنجش این بود که رتبه ها را بر حسب سهمیه های متفاوت(آزاد، ایثارگر، شاهد و ...) حساب کردند و در نتیجه رتبه ی من با 2300 نمره اختلاف تراز بعد از رتبه ی یکی از دوستان با سهمیه ی شاهد قرار گرفت ...
   اصلا فلسفه ی این "تبعیض مثبت" که این نیست جانان من! می خواهید عدالت برقرار شود بسیار خوب، اولا چرا فقط فرزندان شاهد و ایثارگر و بسیجی مخلص؟ خب مگر تمامی این عزیزان در انتهای جدول دهک های درآمدی جا خوش کرده اند یا این که باقی اعضای این دهک ها همه یک "سهم" در "دفاع مقدس" داشته اند؟! فرزند آن کارگر ساده ی حاشیه نشین یا کشاورز فقیر روستایی با یک تکه زمین چه؟ همه منافق و ضد انقلابند یا که عدالت افلاطونی حکم می کند این "مس" ها هم همانند آبا و اجدادشان در همان "پایین مایین ها" جهاد اقتصادی کنند؟
   حالا این به کنار باقی بحث را بچه های چپ بهتر بلدند پیش ببرند. سوال من این است که عزیز دل گیرم که می خواهید عدالت برقرار کنید، دانشجو کنید، زیر پروبال بگیرید ... همه درست، نیت شما خیر، ثواب صوابتان با حضرتش! ولی این که دیگر دلیل نمی شود "نتیجه ی کار" پیشی را ضایع کنید! کسی که اول شده، اول شده ... دریغا نابرابرست! به زور که نمی شود برابر شود ... یا "نتایج" را مگر می شود بالا و پایین کرد؟ آرمان شما هرچه هست، بسیار هم عالی با جهد و تلاش محققش کنید ... زورتان نمی رسد چرا واقعیت را "چپه" می کنید؟!
   بگذریم ما که دستمان به جایی بند نیست ... ولی دوستان دیگر با این وضع خدای ناکرده توقع شیرنی دادن که از پیشی ندارند؟! جان شما وضع جیب پیشیانه مثل وضع فدراسیون فوتبال "خراب" است!